سنجاق قفلی

تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو ازآنم همه ؛ تو

سنجاق قفلی

تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو ازآنم همه ؛ تو

حال من امشب ...

 

امشب حالم خوب نیست !
آری امشب !
سرم گیج میره و حالت تهوو دارم .

چشمانم بدتر از همه تار شده
دو بینی پیدا نکرده ها – تار شده – مثل وقتی آدم تو مه فرو رفته باشه
دلم داره غش میره
حس می کنم چیزی از وجودم داره می زند بیرون
قلبم بسیار تند میزنه – همه جاییم نبض داره و تند زدنشان را کاملا حس می کنم
الان درست در کف پای چپم است که قلبم می زند .
سردم است ، تمام موهای بدنم سیخ شده اند .
و جالب تر از همه اینکه به هیچ چیزی فکر نمی کنم .
دلم داره میره و می آید . مثل آونگ یک ساعت بسیار قدیمی .
 
امشب حالت خوب نیست !
می دانم این جمله ای است که هر کسی حال و روز من را ببیند می گوید .
از پزشک و طبیب و قابله تا آدمهای عادی
 
امشب حالم خوب نیست !
بر درگاه جنون نشسته ام و دارم پایین دره را نگاه می کنم و تاب می خورم ، هر آن ممکن است در آن فرو غلطم .
عقل – جنون – رسوم – دیوانگی – سنت – عشق
و من همه اینجا هستیم .
سنت هست ودر کمال صحت عقل و با تمام وجود جنون را خواهم پذیرفت
در آن دره فر نمی افتم دارم بر بالای دره تاب می خورم .
عاقلم و جنون را می چشم .
 
ولی تنها من می دانم که :
امشب حالم خوب است ، تا بحال اینقدر خوب نبوده ام .
 
مثل یک پر می مانم که در نسیم   ملایم یک پنجره  برای  خودم گشت می زنم
به هیچ فکر   می کنم ،
چشمانم تار است و فقط در پس مه یک تصویر جای دارد .
تصویری که با دلم اینکار را کرده
قلبم را تند کرده و من را سبک کرده تا پرواز کنم
چیزی از وجودم دارد برون می زند
نمیدانم هنوز ؛ روحم است یا جانم که دیگر طاقتش تاب شده و دارد برای خودش جا باز می کند
بالهایش را حس می کنم و حس آمادگیه پروازش را .
می خواهد بپرد .
 
امشب حالم خوب است .
و تو آن پنجره را باز کردی و من به پرواز در آمدم .
تو مرا خواستی و من سبک شدم .
تو برایم خندیدی و من دیگر چشمانم تار شده و در انتهای این مه ، دختری می بینم که در دستانش نور کاشته .
قلبم تند می زند چون اشتیاق تو را دارد .
همه از حسادت به دلم که تو را در خود جای داده به تاب و تپ افتاده اند .
و جوری میزنند که انگار ترنم وار چیزی برایت می سرایند .
آری دارند نام مقدست را مشق می کنند .

و دیگر بار  امشب باید بخوانم " ما ادراک المریم "
 
این روحم است که دارد از تنم به بیرون بال می گشاید تا تو را بیابد و سر بر زانوانت بگذارد و آرام گیرد .
 
امشب حالم خوب است .
مست شده ام ، مست تو ، مست شرابی هزار ساله  .
امشب اسیر شدم و خواستنت را خواستار خواهم شد .
امشب دلم را برایت پیش کش آوردم یا پذیرایش باش یا بگذار در دستان تو جان دهد .
 
می دانم بوی دستانت چگونه مدهوش می کند .
می دانم لبخندت شفاست و می دانم نبودنت آخر دنیاست .
 
امشب بالاخره از مرگ ترسیدم و بسیار هم ترسیدم   و متوجه شدم 
دچار کسی شدم که دوستش دارم
و از مرگ و نیستی ترسی عظیم بر وجودم حاکم شد
از ترس سردم شد و می دانم بدون لبخند تو گرم نخواهم شد
از مرگ ترسیدم و دیگربار خواهم  ترسید چون آنی و کمتر از آنی خیال نبودنت از خاطرم گذشت
و ترسیدم از مرگ از نبودنت که پایان دنیاست برایم .
 
و باز آمدی با همان لبخند و همان عطر نگاه و مرا جان بخشیدی . 
مرا دگر بار زندگی دادی و باز عاشقی آموختی .
مرا با تمام عاقلی مسافر دره جنون کردی .
 
امشب حالم خوب است . 
و جلوی دلم را گرفتم که صدایت را نشنوم چون میدانم تاب تحمل این اشتیاق را نداشتم .
می دانستم که در طنین صدایت امشب حتما آِب می شدم
و مانند پروانه انقدر به دورشمع وجودت می چرخیدم تا بسوزم .
آرام گرفتم و فقط به تو خیره شدم
و مانده ام آیا عمر نوح کفایت شکر این نعمت را می کند ؟
 
امشب حالم خوب است و بهتر از همیشه .
چون عاشق شدم و دوست داشتنم بالغ شده
سنجاق شدم و می خواهم انقدر کنارت باشم تا دنیا تمام گردد .
نمیدانم لایقت خواهم شد ؟
نمی دانم کفایتت خواهم کرد ؟
ولی می دانم که می خواهم و این تنها چیزیست که از پس این همه سال مطمئنم 
عزیزم – هستی ام – آرام جانم – یکی جانم – همسرم – عشقم – بانو – ماهی – سنجاقفلی کوچولو
دوستت دارم و آنهم به نهایت توانی که یک دل می تواند دوست داشته باشد ، می تواند عشق بورزد .
 
دوستت دارم و اجازه می خواهم که برای همیشه کنارت باشم .
پذیرای دلم و عشقم و صداقتم باش .

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شمیم شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ب.ظ http://shamim-26.blogsky.com

سلام
با اینکه معمولا حوصله خوندن پستهای طولانی رو ندارم .اما نه تنها اینو خوندم بلکه اغلب پستهاتو خوندم وحال خوبی بهم داد .ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد