-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 01:39
امشب که مینویسم مدتها از آخرین پستی که فرستاده بودم میگذره مدتها...مثل ماهها یا حتی انگار که سالها بیشتر از یک ماه از روز عقدمون میگذره و من هنوز ناباورانه با خودم فکر میکنم چطور ممکنه آدم اینطور عاشقانه و شوریده وار، بی تاب و بی اندازه یه همسرو دوست داشته باشه، تمام و کمال!
-
یاد
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 01:44
مدت هاست که باید کلی مطلب بنویسم از تمام روزایی که گذشتن سختی هایی که سپری شدن خوبی هایی که موندن و تمام خاطره های شیرینی که موندگار شدن حتی میشه ساعت ها و روزها و سال ها از تمام خوبی هایی گفت که انتظار ما رو میکشن انتظار ما رو و در کنار هم بودنمونو باید از تمام این مدت در کنار من بودنت برای دلمون بنویسم باید تمام...
-
!back to me
چهارشنبه 17 بهمنماه سال 1386 00:08
شب پره ها؛ خواب می بینند که از آفتاب ترسی ندارند آفتاب؛ خواب دقیقه ای را می بیند که به گوشه ای نشسته و پاها دراز کرده و دنیا را نگاه می کند خواب می بینند صخره ها؛ به نرمی آب می شوند و ریشه های درخت ها را می بوسند خواب می بینند جاده ها؛ که برمی خیزند و به میهمانی راهها می روند پنجره ها خواب می بینند پنجره های مجاور را...
-
خانه تکانی
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 00:09
امروز رفتم خانه تکانی کنم ، چون هر چند وقت یک بار بد نیست یک سرو سامانی دادن . ببینی چی کجاست ؟ چی ها بی استفاده مونده ؟ چی خیلی لازم و مورد استفاده بوده و آیا احتیاج به تعمیر نداره . یعد رفتم سر صندوق مشکیه ولی هیچی توش نبود ! همه جا رو گشتم با اینکه می دونستم امکان نداره جایه دیگه من بگذارمشون . سالهاست همه رو اینجا...
-
حال من امشب ...
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 12:06
امشب حالم خوب نیست ! آری امشب ! سرم گیج میره و حالت تهوو دارم . چشمانم بدتر از همه تار شده دو بینی پیدا نکرده ها – تار شده – مثل وقتی آدم تو مه فرو رفته باشه دلم داره غش میره حس می کنم چیزی از وجودم داره می زند بیرون قلبم بسیار تند میزنه – همه جاییم نبض داره و تند زدنشان را کاملا حس می کنم الان درست در کف پای چپم است...
-
رؤیا...
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 00:45
اگر که تنها یک بار، سکوتی به تمامی رخ نماید اگر که اتفاق و تقریب خاموش گردد و خنده ی همسایگی؛ و همهمه ی حس هایم چندان مانعم نشوند در بیداری؛ میتوانم در اندیشه ای هزار لا تا کرانه ات به تو بیندیشم و مالک اَت شوم _ تنها به درازنای تبسمی _ تا پیش کش اَت کنم همه ی زندگی را به نشانِ سپاس. -ریکله-
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 12:10
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست . چون نمی تواند یه هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد .
-
کودکانه
جمعه 28 دیماه سال 1386 11:50
به یادت می آورم و بی قیدانه، شانه بالا زنان، خنده ام میگیرد به شیطنت های کودک وار معصومانه مان دست و پا زنان در حسی گَس میان هراس و تجربه و لبخند. هنوز، گرمای بی تابِ بوسه ای دزدانه، بر پوستم باقی مانده بود، ای کاش! دلم برایت تنگ شده سنجاقک! :)
-
فال من
جمعه 28 دیماه سال 1386 02:37
مکثی میکنم کوتاه و از پشت در خانهی فالگیر فال نگرفته باز میگردم دیگر چه فرقی میکند چه ها بر من گذشته باشد درست یا غلط تو را که داشته باشم آینده به چه کارم میآید جز تو را داشتن و با تو خندیدن داشتنت پایان تمام پیشگوییها
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 11:48
می ترسم مضطربم و با آن که می ترسم و مضطربم باز با تو تا آخر دنیا هستم می آیم کنار گفتگویی ساده تمام رویاهایت را بیدار می کنم و آهسته زیر لب می گویم برایت آب آورده ام، تشنه نیستی؟ ... سید علی صالحی
-
برای ت!
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 02:10
دوشنبه - 24 دی ماه 86 دلخورم انگار! اگر بپرسی از چی یا که از کی، به سادگی شانه بالا میزنم و بی صدا یک "نمیدانم" بزرگ کف دستت میگذارم اما خوب میفهمم که دلگیرم شاید از دست این روزها که طولانی اند و کشدار و یخ زده شاید دلتنگی و این همه کم بودن و نبودن است که اینطور کلافه ام میکند شاید اینهمه صبوری و صبوری باشد که تابم را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 00:25
سرم کج مانده روی کاغذهای سفید بی خط و بی انتها فکرم قفل مانده روی ناپیدای روزهای فردا تکانی میدهم به دستها و خط های کم و بیش را برای کاغذ بی خط تعریف میکنم یعنی که حواسم هست نگاهم گیرافتاده در پیچ و خم خط ها اصلن حواسم نیست چیزی پشت پلکم سنگین است من به تو فکر نمیکنم من در تمام این لحظه های پر پیچ و خم به تو فکر...
-
به یاد شعرت که گم شد !
جمعه 14 دیماه سال 1386 11:30
زان لحظه که دیده بر رخت وا کردم دل دادم و شعر عشق انشاء کردم نی ؛ نی غلطم ؛ کجا سرودم شعری تو شعر سرودی و من امضاء کردم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 دیماه سال 1386 15:11
پنجشنبه 15 آذر ماه سال 1386 بیهوده نیست که در این شامگاه تلخ عطرابه ی گیلاس از پوستم می تراود آنجا که تویی اکنون صبح است و پلک های تو باز می شوند چون شکوفه ی تازه ای در روحم...
-
پروانه ها
شنبه 8 دیماه سال 1386 11:00
تمام پروانه ها قاصدک بودند به هر قاصدکی راز چشمان تو را گفتم پروانه شد تمام پروانه ها ادای چشمان تو را در می آورند چون بغض مرا دوست دارند...
-
باران عشق
جمعه 7 دیماه سال 1386 12:52
به صحرا شدم ؛ عشق باریده بود و زمین تر شده و پای ، چنانکه به برف فرو شود به عشق فرو می شد
-
دلم برای کسی تنگ است !
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 13:37
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به بادها می داد و دستهای سپیدش را به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را...
-
جانِ جان...
جمعه 30 آذرماه سال 1386 00:07
تو را دارم ای جان، جهان با من است تو تا با منی، جانِ جان با من است چو می تابد از دور پیشانیت کران تا کران آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر از ارغوان با من است کنار تو هر لحظه گویم به خویش که خوشبختی بی کران با من است چه غم دارم از تلخی روزگار شکرخنده ی آن دهان با من است روانم بیاساید از هر غمی...
-
نگاه کن !
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 14:59
نگاه کن ؛ پرندگان زمستانی ؛ چگونه در دل من خود را گرم می کنند و ماه نیمه ؛ در طراوت روحم ؛ نیم دیگر خود را می جوید ببین چگونه تو ر ادوست دارم که آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزد و در حرارت خونم پناهی می جوید .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 14:01
این روزها، عاشقانه می وزم ذاتِ دلتنگ و نمناکِ پاییز بی همتا را که همین حوالی به همین زودی خواهد آویخت به سپیدی تابناک زمستان این روزها، عاشقانه می نوشم سیلاب تند و سرکش روزگار را جاری و یک نفس که بی امان می بارد بر روزگار من و تو و دخترکان ابری زیبا این روزها عاشقانه خرد می شود بند بندِ دلم در گذر قدم هایی که پس کوچه...
-
فالی برای تو
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 07:17
تا سایه مبارکت افتاد بر سرم دولت غلام من شد و اقبال چاکرم شد سالها که از سر من رفته بود بخت از دولت وصال تو باز آمد از درم بیدار در زمانه ندیدی کسی مرا در خواب اگر خیال تو گشتی مصورم من عمر در غم تو به پایان برم ولی باور مکن بی تو زمانی به سر برم ز آن شب که باز در دل تنگم در آمدی چون شمع در گرفت دماغ مکدرم درد مرا...
-
زندگی با تو هرگز کوچک نیست .
شنبه 17 آذرماه سال 1386 04:39
هنوز و همیشه مثل همان روز قشنگ بهشتی روز با تو بودن همان روز اردی بهشتی آرام و بی دغدغه کفش های کودکی ام را سرخوشانه میکنم وپا به پا با تو تنها تو قدم های دور و دراز فردا را و فرداها را دلگرم و لبریز روی همین زمین خدا برمیدارم و برای تو تنها تو زمزمه میکنم : زندگی کوچک نیست اگر هنوز هست بازی و لبخند و دست هات زندگی...
-
به نام او
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 11:48
و خداوند روز اول آفتاب را آفربد روز دوم دریاها روز سوم صداها را روز چهارم رنگ ها را روز پنجم حیوانات و روز ششم انسان را آفرید و روز هفتم خداوند اندیشید که چه چیز را خلق نکرده است؟ پس تو را برای من آفرید