سنجاق قفلی

تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو ازآنم همه ؛ تو

سنجاق قفلی

تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو ازآنم همه ؛ تو

!back to me

شب پره ها؛
خواب می بینند که از آفتاب ترسی ندارند
آفتاب؛
خواب دقیقه ای را می بیند که به گوشه ای نشسته و
پاها دراز کرده و دنیا را نگاه می کند
خواب می بینند صخره ها؛
به نرمی آب می شوند
و ریشه های درخت ها را می بوسند
خواب می بینند جاده ها؛
که برمی خیزند و به میهمانی راهها می روند
پنجره ها خواب می بینند پنجره های مجاور را دیده اند

خواب می بینم آمدی...

خانه تکانی

 

امروز رفتم خانه تکانی کنم ، چون هر چند وقت یک بار بد نیست   یک سرو سامانی دادن .

ببینی چی کجاست ؟

چی ها بی استفاده مونده ؟

چی خیلی لازم و مورد استفاده بوده و آیا احتیاج به تعمیر نداره .

یعد

رفتم سر صندوق مشکیه ولی هیچی توش نبود !

همه جا رو گشتم با اینکه می دونستم امکان نداره  جایه دیگه من بگذارمشون .

سالهاست همه رو اینجا جمع می کنم ، آخه دوست ندارم تو روزمره ام هی سر بدو اوننو یک جورایی منو دونبال خودشون بکشن .

برای همین این صندوق را ساختم و یاد گرفتم چجوری اینجا مخفی شون کنم .

 

ولی حالا صندوق خالیه خالیه .

 

درسته از وقتی تو آمدی اینجا  زندگی می کنی همه چیمون مشترکه  و

تمام رنگ دیوارها و کف  و چراغها رو عوض کردی و البته خیلی هم من دوست دارمشون .

ولی میدونم تو سر وسایل من نمیری .

ولی تو اصلا نمی دونستی من تو انباری همچین صندوقهایی دارم .

 

راستی من چقدر حواس پرت شدم خدا ، این صندوق که معلومه اصلا باز نشده ؟

حالا درست فهمیدن قضیه چیه !

پس بگذار مال سالهای پیش را هم نگاه کنم ....

آره .

اونجا هم هیچی نبود !!!

توی تمام پنج سال گذشته حتی یک دونه !!!

 

 

حدسشو می زدم ولی باورم نمی شد حتی یکدونه هم پیدا نکنم .

 

 

تمام سالهای با هم بودنمون خوب گشتم  ، مردونه  نه ، با وسواس .

تمام خاطره ها رو روزامون و تمام حرفارو باز برسی کردم .

تو خوب می دونی من چیزی را یادم نمیره ، همه را حفظ می کنم .

 

من

خاطره خوبها را می گذارم دمه دست ، تو همین سبد صورتی ها و بعضیهاشون می زنم به دیوار که جلوی چشمم باشه لذتشونو ببرم و انرزی بگیرم ازشون .

خاطره بدها رو میگذارم توی همین صندوق سیاهه و توی انباری .

تا مزاحم نباشن و حذف بشن از زندگیم .

بعد تو خونه تکونی ها میرم سرشون اونایی که مونده را یک مروری می کنم تا ازشون درسی بگیرم برای بعدانا .

 

تمام سالهای با هم بودنمون خوب گشتم  ، مردونه  نه ، با وسواس .

تمام خاطره ها و روزامون و تمام حرفارو باز برسی کردم .

تو خوب می دونی من چیزی را یادم نمیره ، همه را حفظ می کنم .

 

ولی چیزی پیدا نکردم . هیچی .

نه خاطره بد – نه دلخوری یا دلزدگی - حتی کلافگی معمولی و یا خسته شدن حتی یک اخم !

اونجوری نگام نکن – دارم راستشو می گم .

ازهمه این سالهای آشناییمون من هیچ چیزی پیدا نکردم توی دلم ،

هرچه بوده آرامشو و شادیه و لبخند و امید بوده .

اینها سرمایه این سالهامونن برای شروع راه جدیدمون .

 

راستی درسته که شما صاحب دل ما شدین و هر تغییری هم خواستین با سلیقه خودتون دادین و ما هم خوشمان آمد .

ولی لطفا یکم مرتب باشین .

بله که همه دلمون از شما سرشاره و از همه جا دوست داشتنتون داره فوران می کنه ولی نظمم خوبه !

J

 دوستت دارم هستی جانم .

حال من امشب ...

 

امشب حالم خوب نیست !
آری امشب !
سرم گیج میره و حالت تهوو دارم .

چشمانم بدتر از همه تار شده
دو بینی پیدا نکرده ها – تار شده – مثل وقتی آدم تو مه فرو رفته باشه
دلم داره غش میره
حس می کنم چیزی از وجودم داره می زند بیرون
قلبم بسیار تند میزنه – همه جاییم نبض داره و تند زدنشان را کاملا حس می کنم
الان درست در کف پای چپم است که قلبم می زند .
سردم است ، تمام موهای بدنم سیخ شده اند .
و جالب تر از همه اینکه به هیچ چیزی فکر نمی کنم .
دلم داره میره و می آید . مثل آونگ یک ساعت بسیار قدیمی .
 
امشب حالت خوب نیست !
می دانم این جمله ای است که هر کسی حال و روز من را ببیند می گوید .
از پزشک و طبیب و قابله تا آدمهای عادی
 
امشب حالم خوب نیست !
بر درگاه جنون نشسته ام و دارم پایین دره را نگاه می کنم و تاب می خورم ، هر آن ممکن است در آن فرو غلطم .
عقل – جنون – رسوم – دیوانگی – سنت – عشق
و من همه اینجا هستیم .
سنت هست ودر کمال صحت عقل و با تمام وجود جنون را خواهم پذیرفت
در آن دره فر نمی افتم دارم بر بالای دره تاب می خورم .
عاقلم و جنون را می چشم .
 
ولی تنها من می دانم که :
امشب حالم خوب است ، تا بحال اینقدر خوب نبوده ام .
 
مثل یک پر می مانم که در نسیم   ملایم یک پنجره  برای  خودم گشت می زنم
به هیچ فکر   می کنم ،
چشمانم تار است و فقط در پس مه یک تصویر جای دارد .
تصویری که با دلم اینکار را کرده
قلبم را تند کرده و من را سبک کرده تا پرواز کنم
چیزی از وجودم دارد برون می زند
نمیدانم هنوز ؛ روحم است یا جانم که دیگر طاقتش تاب شده و دارد برای خودش جا باز می کند
بالهایش را حس می کنم و حس آمادگیه پروازش را .
می خواهد بپرد .
 
امشب حالم خوب است .
و تو آن پنجره را باز کردی و من به پرواز در آمدم .
تو مرا خواستی و من سبک شدم .
تو برایم خندیدی و من دیگر چشمانم تار شده و در انتهای این مه ، دختری می بینم که در دستانش نور کاشته .
قلبم تند می زند چون اشتیاق تو را دارد .
همه از حسادت به دلم که تو را در خود جای داده به تاب و تپ افتاده اند .
و جوری میزنند که انگار ترنم وار چیزی برایت می سرایند .
آری دارند نام مقدست را مشق می کنند .

و دیگر بار  امشب باید بخوانم " ما ادراک المریم "
 
این روحم است که دارد از تنم به بیرون بال می گشاید تا تو را بیابد و سر بر زانوانت بگذارد و آرام گیرد .
 
امشب حالم خوب است .
مست شده ام ، مست تو ، مست شرابی هزار ساله  .
امشب اسیر شدم و خواستنت را خواستار خواهم شد .
امشب دلم را برایت پیش کش آوردم یا پذیرایش باش یا بگذار در دستان تو جان دهد .
 
می دانم بوی دستانت چگونه مدهوش می کند .
می دانم لبخندت شفاست و می دانم نبودنت آخر دنیاست .
 
امشب بالاخره از مرگ ترسیدم و بسیار هم ترسیدم   و متوجه شدم 
دچار کسی شدم که دوستش دارم
و از مرگ و نیستی ترسی عظیم بر وجودم حاکم شد
از ترس سردم شد و می دانم بدون لبخند تو گرم نخواهم شد
از مرگ ترسیدم و دیگربار خواهم  ترسید چون آنی و کمتر از آنی خیال نبودنت از خاطرم گذشت
و ترسیدم از مرگ از نبودنت که پایان دنیاست برایم .
 
و باز آمدی با همان لبخند و همان عطر نگاه و مرا جان بخشیدی . 
مرا دگر بار زندگی دادی و باز عاشقی آموختی .
مرا با تمام عاقلی مسافر دره جنون کردی .
 
امشب حالم خوب است . 
و جلوی دلم را گرفتم که صدایت را نشنوم چون میدانم تاب تحمل این اشتیاق را نداشتم .
می دانستم که در طنین صدایت امشب حتما آِب می شدم
و مانند پروانه انقدر به دورشمع وجودت می چرخیدم تا بسوزم .
آرام گرفتم و فقط به تو خیره شدم
و مانده ام آیا عمر نوح کفایت شکر این نعمت را می کند ؟
 
امشب حالم خوب است و بهتر از همیشه .
چون عاشق شدم و دوست داشتنم بالغ شده
سنجاق شدم و می خواهم انقدر کنارت باشم تا دنیا تمام گردد .
نمیدانم لایقت خواهم شد ؟
نمی دانم کفایتت خواهم کرد ؟
ولی می دانم که می خواهم و این تنها چیزیست که از پس این همه سال مطمئنم 
عزیزم – هستی ام – آرام جانم – یکی جانم – همسرم – عشقم – بانو – ماهی – سنجاقفلی کوچولو
دوستت دارم و آنهم به نهایت توانی که یک دل می تواند دوست داشته باشد ، می تواند عشق بورزد .
 
دوستت دارم و اجازه می خواهم که برای همیشه کنارت باشم .
پذیرای دلم و عشقم و صداقتم باش .

 

رؤیا...

اگر که تنها یک بار، سکوتی به تمامی رخ نماید
اگر که اتفاق و تقریب
خاموش گردد و خنده ی همسایگی؛
و همهمه ی حس هایم
چندان مانعم نشوند در بیداری؛

میتوانم در اندیشه ای هزار لا
تا کرانه ات به تو بیندیشم و
مالک اَت شوم _ تنها به درازنای تبسمی _
تا پیش کش اَت کنم همه ی زندگی را
به نشانِ سپاس.

-ریکله-

 

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست .

چون نمی تواند یه هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد .