سنجاق قفلی

تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو ازآنم همه ؛ تو

سنجاق قفلی

تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو ازآنم همه ؛ تو

کودکانه

به یادت می آورم
و بی قیدانه، شانه بالا زنان،
خنده ام میگیرد به شیطنت های کودک وار معصومانه مان
دست و پا زنان در حسی گَس
میان هراس و تجربه و لبخند.
هنوز، گرمای بی تابِ بوسه ای دزدانه، بر پوستم باقی مانده بود، ای کاش!
دلم برایت تنگ شده
سنجاقک! :)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد