سنجاق قفلی

تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو ازآنم همه ؛ تو

سنجاق قفلی

تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو ازآنم همه ؛ تو

سرم کج مانده روی کاغذهای سفید بی خط و بی انتها

فکرم قفل مانده روی ناپیدای روزهای فردا

تکانی میدهم به دستها و خط های کم و بیش را برای کاغذ بی خط تعریف میکنم

یعنی که حواسم هست

نگاهم گیرافتاده در پیچ و خم خط ها

اصلن حواسم نیست

چیزی پشت پلکم سنگین است

من به تو فکر نمیکنم

من در تمام این لحظه های پر پیچ و خم

به تو فکر نمیکنم

چون چیزی پشت پلکم سنگین است

که قرارم را برده

و نگاهم را دور دست و مبهم کرده

سنگین و پر تمنا

من در تمام این روزهای سرد

با انگشت های یخ کرده در تنهایی جیبم

به تو فکر نمیکنم

چون چیزی پشت پلکم سنگین است

که من از رها شدنش میان هیاهوی این دنیا میترسم

 

من فکرم قفل مانده

من نگاهم گیر افتاده

من حواسم نیست

...و به تو فکر میکنم

و تمام تمناهای دور، تمام سنگینی پشت پلک هایم

یکی یکی از چشم هایم سُر میخورند

ناب و داغ و آسوده

و انگشتان یخ کرده در جیب تنهاییم هم حتی

گرم میشود از خوشی

 

من حواسم نیست

و به تو فکر میکنم

و کسی پشت پلکم لبخند می زند

به زیبایی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد